ملوک رفت که کارشان را یکسره کند. وقتی چادر را آنطور دور کمرش می بست، وقتی هن هن می کرد موقع راه رفتن و وقتی دمپایی را آنطور یک کتی پا می کرد، یعنی کار تمام است. ماهچهره تازه چایی را گذاشته بود جلویشان که شازده یکباره پرید توی حرف آقا و ننه اش و گفت , ...ادامه مطلب