475 --- سکانس یک / روز برفی

ساخت وبلاگ
- من نمیدونم چرا . ولی وایسا یه لحظه

 

- ببین پسر جون تو خیلی از خونه‌ت دور شدی

- گوش کن به من . من میدونم که تو الان باید اینجا باشی و نه هیچ جای دیگه توی دنیا . من حسم به تو چیه؟ این چیزیه که زمان بهم میگه . ولی چیزی که زمان نمیتونه هیچوقت بهم بگه لحظه ی درست بعد سلام و علیک بود . بعد دست دادیم و بعدش همه چی شروع شد

- باشه . خوبه . حالا برو خونه‌ت

- تو و من

- اگه داری شوخی می کنی ، شوخی زشتیه . من 20 سال ازت بزرگترم

- این یعنی آره؟ یعنی می مونی؟

- فقط برای یه چایی . همین . بعدی هم وجود نداره

 

مرتیکه نگاشت : سکانس یک / روز برفی اثر سون آپ

پ . ن : چون می گذرد، غمی نیست که دروغ گفته ام . ولی می گذرد یکجوری

471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22