- ببین پسر جون تو خیلی از خونهت دور شدی
- گوش کن به من . من میدونم که تو الان باید اینجا باشی و نه هیچ جای دیگه توی دنیا . من حسم به تو چیه؟ این چیزیه که زمان بهم میگه . ولی چیزی که زمان نمیتونه هیچوقت بهم بگه لحظه ی درست بعد سلام و علیک بود . بعد دست دادیم و بعدش همه چی شروع شد
- باشه . خوبه . حالا برو خونهت
- تو و من
- اگه داری شوخی می کنی ، شوخی زشتیه . من 20 سال ازت بزرگترم
- این یعنی آره؟ یعنی می مونی؟
- فقط برای یه چایی . همین . بعدی هم وجود نداره
مرتیکه نگاشت : سکانس یک / روز برفی اثر سون آپ
پ . ن : چون می گذرد، غمی نیست که دروغ گفته ام . ولی می گذرد یکجوری
471 --- سکانس یک / روز برفی...برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 142