499 --- برای استانبول

ساخت وبلاگ

من. نشسته ام گوشه گوشه ی دنیا. توی یک مملکت دیگر. یک گوشه ای. نه من هیچکس را می شناسم و نه هیچکس من را. من. ما . زبان هم دیگر را متوجه نمیشویم. نه من. نه ما. ما . از نادانستن درباره همدیگر شده ایم ما. بی سر و صاحاب مانده ام اینجا. نه راهی برای برگشتن وجود دارد. نه راه درست و درمانی برای رفتن. ته مانده جیره و مواجبم هم دارد تمام میشود و هیچی. واقعا هیچی به هیچی. انگاری اصلا نباید می آمده ام دنیا. انگاری هیچ جا و هیچ وقت قرار نیست آرام بگیرم. همین حالا هم اگر برگردم به خانه و کاشانه ام نه خانه ای برایم مانده و نه کاشانه ای دیگر در وطن دارم.

رضایت

این کلمه لعنتی همه چیزم را ازم گرفته است. من راضی نیستم. من از خودم و از شرایطم و از تمام چیزهای داشته و ناداشته ام راضی نیستم. هیچ چیز درست و درمان خوشحالم نمی کند. تا می آید یک چیزی درست از آب دربیاید، همه چیز یکهو خراب می شود. کسی را ندارم/نداشته ام که اینها را به او بگویم. حالا غریب تر از همیشه نشسته ام به دار و ندار و ته مانده ام نگاه میکنم. چیز زیادی نمانده است. ناامید و خسته ام.

قرار نبود اینطوری شود. من اینقدر آدم ناطور و ناجوری نبوده ام. زندگی با من بد تا کرده . کسی از آنها که دوستشان داشتم حالا کنار من نیست. من دیر شروع به تغییر کردم. دیر شروع به رفتن کردم. دیر شروع به فهمیدن خیلی چیزهای درست و برنامه ریزی شده کردم. و این همه چیز را خراب کرد. حالا هم درست نمیدانم کار درست چیست. درست نمیدانم باید چه کرد. و چطور باید از نو یک چیزهایی را شروع کرد...

اسفندماه یکهزاروسیصدونودونه / بی رمق / استانبول / محله پندیک...

471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 86 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 16:46