473 --- پدری که نیست

ساخت وبلاگ
با ترس می پرد تووی آب . سرش می خورد کف استخر . خون تمام آب را میگیرد . کار تمام نشده بود . از آن میهمانی . از آن همه آدم ناوارد تووی روابط اجتماعی ، از آن شب بیمار . مرگ پایان هیچی نیست . جنازه اش را از آن می کشند بیرون . دوباره بلند می شود . دوباره می رود وسط . لُری می رقصد. لرها دوره اش می کنند . حق نداشته است . آدم منزوی را چه به لری رقصیدن؟ آدم منزوی را چه به فراش‌کاری؟ خط حوض را نشانش می دهند . میگوید : دیگه نه. دیگه نمیرم بی پدرمادرها . دیگه نمیرم . یکی شان هل‌اش می دهد . می افتاد تووی آب . سرش می خورد کف استخر . خون تمام آب را میگیرد. چشم باز می کند . یکی از آنها کف استخر منتظرش است . میگوید: حالا برقص . برقص ببینم.

 

2

- شاه لوله ش بسته س جناب سرهنگ

- مثه مار هلاکش میکنم

- فوتی داریم جناب سرهنگ اسیرمون فوت کرد.

- یه تیر میزنم به رون راستش . 

- عرض میکنم مرده این بنده خدا جناب سرهنگ

- حالا وایسا ببین . مثه مار هلاکش میکنم. 

 

3

- وحیده جان! وحیده جان مادرم . یه چیکه آب برای آقات بیار

- ساعت چیه؟

- 3 و ربعه آقاجون

- وقت قرصام نیست که

- وحیده مامان جان بهش بده بخور مرتیکه دیوونه رو . یه کوچه رو بسته . 3نفر رو ناقص کرده . رفته موتور ممد خله رو ترکونده تازه مرتیکه میگه وقت قرصام نیست. تو هیچیت نیست که . من خلم . من موجی ام.

(وحیده قرص را به پدری که نیست می دهد . مادر با پدری که نیست می خوابد . پدری که نیست مادر را می بوسد)

 

مرتیکه نگاشت : پدری که نیست اثر سون آپ

 

 

471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22