470 --- عشق سینما

ساخت وبلاگ
از لا لوی آشغال تخمه ها ردش کردم. تووی تاریکی دستش را گرفتم نخورد زمین . گرم بود . مثل ساقه ی ریحان . چراغ قوه را انداختم ردیف و صندلی اش را نشانش دادم. با نامزدش آمده بود . قدبلند.سیبیلو. چهارشانه و از آن ورزشکارهایش. معلوم بود که تووی آن تاریکی ندیده که دست نامزدش تووی دست من است . و الا لابد با آن عضله های محمدعلی کلی ایش ،شکانده بود بازویم را.

نشستند . ردیف 9 . کلی همینطور که دستش تووی دست دخترعمو مرضیه بود و داشت سبابه اش را روی سبابه ی او به همان زخمتی رقصنده با گرگها می تازاند ، همزمان با پایش تخمه های زیرپایشان را هم چپ و راستی کرد و انگار که جای جدایی نادر از سیمین ، الان بر باد رفته تووی سینماتوگراف است و کلی هم راستی راستی ، کلارک گیبل شده برای خودش و زیرپای ویوین لی را آب و جارو می زند و زیر پای مرضیه را روبید .

مرضیه را از بچگی به اسم من می خواندنش. تا سوم دبیرستان. تا مریض شدن ننه و سر کار رفتن من. آقام که مرد خرج زندگی مان در رفت . ننه که مریض شد یک اینسپنی افتاد تووی سرش . می گفت همه چیز را قبلا توو خواب دیده .

همه می گفتند ننه احترام زده به سرش . ولی من به احترام سینمای نولان هر روز برایش یک فرفره می گذاشتم کنار رختخوابش و برایش می چرخاندم . یک وقت دیدی راستی راستی فرفره واینساد و احترام 80 ساله با سه تا فرزندش که تووی آمریکا یللی تللی می کنند و یک پسرش که بلیط‌چک‌کن سینما قدس میدان ولیعصر است ، رفته است در سینمای تجاری و برای خودش صفایی می کند.

ننه احترام که مرد ، مرضیه نیامد تووی ختم. سه روز قبل مردن ننه ، با کلی نامزد کرده بود . عمو حسین و زنش ، دایی حسن و زن دایی هدا هم نیامدند . به جایش همه بچه های گیشه و آپارات و حراست سینما قدس زیر تابوت را محکم گرفته بودند.

سینما ... سینما ... سینما ... رفیق روزهای بی کسی . خوب تمام کردی رفاقت را در حقم . مراسم ننه که تمام شد ، عالمی ، رئیس سینما آمد و سفت بغلم کرد. همه شان آمدند . بعد ننه ، سینماقدس شد مادرم . دعوایم می کرد ، نازم می کرد ، می خنداندم ، گریه ام می انداخت.

دست مرضیه که توی تاریکی قفل شد تووی دستم ، فهمیدم که امشب ، شب گریه کردن است . یک ملودرام درست و درمان . مثل هامونی چیزی . که قشنگ باید سرم را بکوبم تووی طویله و تا چند ساعت دیگر باید بروم تووی اتاقم تووی بالکن سینما و مثل شهاب حسینی جدایی نادر بکوبم سرم را به دیوار و اشک همه تماشاگرها را دربیاورم.

می ایستم دم در . هنوز تبلیغ بیمه است . یک لاکپشت است که دارد تووی جاده میرود. مرضیه کیسه چس فیل را باز کرده و هنوز یکی ورنداشته ، تارزان دست دراز می کند و برمیدارد . قدیم یک حرمتی بود انگار ، الان همه یادشان رفته زن و مردی را .

حالا 45 دقیقه است از فیلم گذشته است . تق و تق و تق سینما غرق صدای تخمه است . می روم پناه می گیرم تووی اتاقم . از آن بالا ، کم و بیش می شود صندلی ها را دید. خودم را می کشانم بالا . می بینم صندلی زیبای خفته را . که بازوی هرکول را گرفته و دارد برای رضا عطاران تووی فیلم ذوق می کند.

فیلم تمام می شود . نمی روم پایین . تماشاگرها خودشان پرده را از در خروج می زنند کنار و گورشان را گم می کنند . مچاله گوشه اتاق ، سرم را برده ام زیر پتو که یعنی نفسم تمام شود و خفه بشوم. سرم می رود روی پای یکی . شاهین مسئول بوفه است و دوتا زن دارد و 65 سالش است . سرم می رود روی سر شاهین. پتو را می زند کنار .

صورت گریه ایم را که می بیند ، می گوید فیلم که کمدی بود پهلوان . گریه چیته؟ خیره می شوم به جاروی ناسیونال خردلی گوشه اتاق . هیچی نمی گویم . یک لیوان آب برمیدارد. می پاشد روی صورتم. آب یک کمی می رود تووی گوشم. از اینهمه سردی یکبارکی آب خنده ام می گیرد . سرم را فشار می دهد روی پای شاهین که یعنی هیچی نیست و برویم سر کارمان و سانس آخر شب است و الان است که مردم سینما را بگذارند روی سرشان.

 

مرتیکه نگاشت : عشق سینما اثر سون آپ

471 --- سکانس یک / روز برفی...
ما را در سایت 471 --- سکانس یک / روز برفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oceanic بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 17:22